آقا کیانآقا کیان، تا این لحظه: 9 سال و 8 ماه و 13 روز سن داره
نیکا خانومینیکا خانومی، تا این لحظه: 3 سال و 11 ماه و 26 روز سن داره
پیوند مامان و باباپیوند مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 21 روز سن داره

خاطرات شیرین کیان ونیکا

اسباب بازی جدید

تازگی منصوره جون(زن دایی جون) یک اسباب بازی باحال بهم داده که خیلی باحاله اینقده دوستش دام که نگو با دقت بهش نگاه میکنم تا ازش سر در بیارم تازه باهش آوازم میخونم آووووو    آوووووووو......   با لگد که بهش میزم هم آفتاب گردونش بهم میخنده هم برام آواز میخونه هم چراغاش چشمک میزنه . و بدین سان من فهمیدم که تو زندگی باید به همه چی لگد بزنممممممممم   ...
29 آبان 1393
2330 14 18 ادامه مطلب

عکسهای جدیدم

سلام خیلی وقت بود چیز جدیدی ارائه نکرده بودم گفتم بیام چنتا عکس از خودم در وکنم حالشو ببریم از همین جلو شرع میکنیم اینجا از خواب بیدار شدم دارم به شما نگاه میکنم   اینجا منو لخت کردن  که فیگور بدنسازی براتون بگیرم   وقتی منو میترسونند چشمام اینطوری میشه   اخیرا می تونم بعضی چیزها رو با دست بگیرم. ببینید چه محکم میگیرم   من اینقدر بچه با کلاسیم وقتی شیر می خورم دور دهنمو با دست مال پاک میکنم . به این صورت   میتونم پستونکمو بزارم تو دهانم   البته نمیدونم چرا بعضی وقتا میره تو چششششششم ...
21 آبان 1393
2325 14 15 ادامه مطلب

تخت فوری

پری روز بابایی رفت از تو انباری یک رادیاتور خیلی گنده آورد بالا. می گفت چون به خاطر کیان شبها باید روی زمین بخوابیم و روی زمین سرده، بهتره که یک رادیاتور گنده ببندیم تو اتاق کیان که اتاقش از اتاقای دیگه گرمتر باشه. مامانی هم گفت: حالا این چه کاریه می خوای همه جارو داغون کنی که رادیاتور عوض کنی. اگه یک تخت کوچولو هم سطح تخت خودمون میدادیم نجار درست می کرد می گذاشتیم تو اتاق خودمون شبها کیان پیش ما می خوابید بهتر بود. این شد که بابایی گفت اطاعت سرورم الانی یک تخت درست میکنم. اجی مجی لا ترجی بعدش رفت بالای پشت بوم و از بقایای یک میز تلوزیون ام دی اف که دیگه استفاده نمی شد در عرض یک چشم بهم زدن یک تخت درست کرد و آورد گذاشت کنار تخ...
14 آبان 1393
1040 10 10 ادامه مطلب

تولد دخمل دایی

چند روز پیش تولد یک سالگی دخمل دایی عزیزم رونیا جون بود . این بود که لباسای خوشگل خوشگل تنم کردن و با مامانی رفتیم تالار جشن تولد در ضمن بابایی رو هم نبردیممممممممممم . دلم خونک شد یادته منو عروسی نبردی. اینم عوضش . تم رونیا جونم زنبور عسل بود و همه چی رو زردو مشکی درست کرده بودند. خیلی خوشگل شده بود  عکس رونیا جونم اونجا کلی منو تحویل گرفتن و همه با من عکس انداختند. خاله منصوره کلی زحمت کشیده بود و به من دوتا گیفت خوشگل داد که روش عکس رونیاجون بود آخرای مهمونی هم من خسته شدم خوابم برد به این صورت گیفتامم  گذاشتم بالای سرم کسی نبره خواببم برده ...
6 آبان 1393

کپی برابر اصل

امروز می خوام یک عکس جدید بهتون نشون بدم بیندگان عزیز همانطور که مشاهده می فرمائید من رفتم بغل بابا بزرگم عکس انداختم چیه چرا با تعجب نگاه می کنید؟ چی؟؟ چرا بابا بزرگ 35 سال جونتر شده؟ خوب معلومه دیگه من این عکسو 35 سال پیش انداختم آفرین درست حدس زدین اونی که تو بغل بابا بزرگه من نیستم. بابا پیمانه ولی انگاری که خود منم. به خاطر همینم میگم کپی برابر اصل ایگه . تازشم اخلاقشم به من رفته. بابا بزرگ بهش میگه بالا رو نگاه کن ولی بابا پیمان پائینو نگاه میکنه. کلا، اصلا مثل اینکه لج بازی تو خون ماهاست. ارثیه ...
5 آبان 1393
1